ی روز داشت بارون شدیدی میومد همه پرنده ها دنبال سرپناه راه افتادن دیدن عقابه داره پرواز میکنه بش گفتن بیا پایین خیس نشی گفت من میرم بالای ابرا تا خیس نشم
.
.
.
.
.
.
ک تو همون لحظه رعدوبرق زد و مرد. تا دیگه خودشو عن نکنه :|
دیوس مغرور